دیروز تو کوچمون منتظر رفیقم بودم.یهو یکی از پشت چشمامو گرفت.منم فکر کردم رفیقمه با آرنج زدم تو شکمشو گفتم:انتر الان وقته اومدنه؟آقا چشمتون روز بد نبینه برگشتم دیدم بابامه.بابامم برگشته میگه:بیا....صبح تا شب جون میکنم آخرشم میشم انتر.
دیگه اصلا فرصت نداد توضیح بدم.گردنم خیلی درد میکنه آخه دست بابام خیلی سنگینه.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
به نظر شما چه بخش های دیگری در سایت بگذاریم؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی